چو هشیار گردد پدر بیگمان
|
|
سواری فرستد پس من دمان
|
بیید همی تازیان مادرم
|
|
نخواهد کزین بوم و بر بگذرم
|
دل پهلوانان بدو نرم گشت
|
|
سر طوس نوذر بیآزرم گشت
|
شه نوذری گفت من یافتم
|
|
از ایرا چنین تیز بشتافتم
|
بدو گفت گیو ای سپهدار شاه
|
|
نه با من برابر بدی بیسپاه
|
همان طوس نوذر بدان بستهید
|
|
کجا پیش اسپ من اینجا رسید
|
بدو گیو گفت این سخن خودمگوی
|
|
که من تاختم پیش نخچیرجوی
|
ز بهر پرستندهای گرمگوی
|
|
نگردد جوانمرد پرخاشجوی
|
سخنشان به تندی بجایی رسید
|
|
که این ماه را سر بباید برید
|
میانشان چو آن داوری شد دراز
|
|
میانجی برآمد یکی سرفراز
|
که این را بر شاه ایران برید
|
|
بدان کاو دهد هر دو فرمان برید
|
نگشتند هر دو ز گفتار اوی
|
|
بر شاه ایران نهادند روی
|
چو کاووس روی کنیزک بدید
|
|
بخندید و لب را به دندان گزید
|
بهر دو سپهبد چنین گفت شاه
|
|
که کوتاه شد بر شما رنج راه
|
برین داستان بگذارنیم روز
|
|
که خورشید گیرند گردان بیوز
|
گوزنست اگر آهوی دلبرست
|
|
شکاری چنین از در مهترست
|
بدو گفت خسرو نژاد تو چیست
|
|
که چهرت همانند چهر پریست
|
ورا گفت از مام خاتونیم
|
|
ز سوی پدر بر فریدونیم
|
نیایم سپهدار گرسیوزست
|
|
بران مرز خرگاه او مرکزست
|
بدو گفت کاین روی و موی و نژاد
|
|
همی خواستی داد هر سه به باد
|