بفرمود رستم که تا پیشکار
|
|
یکی جامه افگند بر جویبار
|
جوان را بران جامه آن جایگاه
|
|
بخوابید و آمد به نزدیک شاه
|
گو پیلتن سر سوی راه کرد
|
|
کس آمد پسش زود و آگاه کرد
|
که سهراب شد زین جهان فراخ
|
|
همی از تو تابوت خواهد نه کاخ
|
پدر جست و برزد یکی سرد باد
|
|
بنالید و مژگان به هم بر نهاد
|
همی گفت زار ای نبرده جوان
|
|
سرافراز و از تخمه پهلوان
|
نبیند چو تو نیز خورشید و ماه
|
|
نه جوشن نه تخت و نه تاج و کلاه
|
کرا آمد این پیش کامد مرا
|
|
بکشتم جوانی به پیران سرا
|
نبیره جهاندار سام سوار
|
|
سوی مادر از تخمهی نامدار
|
بریدن دو دستم سزاوار هست
|
|
جز از خاک تیره مبادم نشست
|
کدامین پدر هرگز این کار کرد
|
|
سزاوارم اکنون به گفتار سرد
|
به گیتی که کشتست فرزند را
|
|
دلیر و جوان و خردمند را
|
نکوهش فراوان کند زال زر
|
|
همان نیز رودابهی پرهنر
|
بدین کار پوزش چه پیش آورم
|
|
که دلشان به گفتار خویش آورم
|
چه گویند گردان و گردنکشان
|
|
چو زین سان شود نزد ایشان نشان
|
چه گویم چو آگه شود مادرش
|
|
چه گونه فرستم کسی را برش
|
چه گویم چرا کشتمش بیگناه
|
|
چرا روز کردم برو بر سیاه
|
پدرش آن گرانمایهی پهلوان
|
|
چه گوید بدان پاکدخت جوان
|
برین تخمهی سام نفرین کنند
|
|
همه نام من نیز بیدین کنند
|
که دانست کاین کودک ارجمند
|
|
بدین سال گردد چو سرو بلند
|