سر نیزه و تیغ یار مناند
|
|
دو بازو و دل شهریار مناند
|
چه آزاردم او نه من بندهام
|
|
یکی بندهی آفرینندهام
|
به ایران ار ایدون که سهراب گرد
|
|
بیاید نماند بزرگ و نه خرد
|
شما هر کسی چارهی جان کنید
|
|
خرد را بدین کار پیچان کنید
|
به ایران نبینید ازین پس مرا
|
|
شما را زمین پر کرگس مرا
|
غمی شد دل نامداران همه
|
|
که رستم شبان بود و ایشان رمه
|
به گودرز گفتند کاین کار تست
|
|
شکسته بدست تو گردد درست
|
سپهبد جز از تو سخن نشنود
|
|
همی بخت تو زین سخن نغنود
|
به نزدیک این شاه دیوانه رو
|
|
وزین در سخن یاد کن نو به نو
|
سخنهای چرب و دراز آوری
|
|
مگر بخت گم بوده بازآوری
|
سپهدار گودرز کشواد رفت
|
|
به نزدیک خسرو خرامید تفت
|
به کاووس کی گفت رستم چه کرد
|
|
کز ایران برآوردی امروز گرد
|
فراموش کردی ز هاماوران
|
|
وزان کار دیوان مازندران
|
که گویی ورا زنده بر دار کن
|
|
ز شاهان نباید گزافه سخن
|
چو او رفت و آمد سپاهی بزرگ
|
|
یکی پهلوانی به کردار گرگ
|
که داری که با او به دشت نبرد
|
|
شود برفشاند برو تیره گرد
|
یلان ترا سر به سر گژدهم
|
|
شنیدست و دیدست از بیش و کم
|
همی گوید آن روز هرگز مباد
|
|
که با او سواری کند رزم یاد
|
کسی را که جنگی چو رستم بود
|
|
بیازارد او را خرد کم بود
|
چو بشنید گفتار گودرز شاه
|
|
بدانست کاو دارد آیین و راه
|