چو آگاه شد دختر گژدهم

کنون من گشایم چنین روی و موی سپاه تو گردد پر از گفت‌وگوی
که با دختری او به دشت نبرد بدین سان به ابر اندر آورد گرد
نهانی بسازیم بهتر بود خرد داشتن کار مهتر بود
ز بهر من آهو ز هر سو مخواه میان دو صف برکشیده سپاه
کنون لشکر و دژ به فرمان تست نباید برین آشتی جنگ جست
دژ و گنج و دژبان سراسر تراست چو آیی بدان ساز کت دل هواست
چو رخساره بنمود سهراب را ز خوشاب بگشاد عناب را
یکی بوستان بد در اندر بهشت به بالای او سرو دهقان نکشت
دو چشمش گوزن و دو ابرو کمان تو گفتی همی بشکفد هر زمان
بدو گفت کاکنون ازین برمگرد که دیدی مرا روزگار نبرد
برین باره‌ی دژ دل اندر مبند که این نیست برتر ز ابر بلند
بپای آورد زخم کوپال من نراندکسی نیزه بر یال من
عنان را بپیچید گرد آفرید سمند سرافراز بر دژ کشید
همی رفت و سهراب با او به هم بیامد به درگاه دژ گژدهم
درباره بگشاد گرد آفرید تن خسته و بسته بر دژ کشید
در دژ ببستند و غمگین شدند پر از غم دل و دیده خونین شدند
ز آزار گردآفرید و هجیر پر از درد بودند برنا و پیر
بگفتند کای نیکدل شیرزن پر از غم بد از تو دل انجمن
که هم رزم جستی هم افسون و رنگ نیامد ز کار تو بر دوده ننگ
بخندید بسیار گرد آفرید به باره برآمد سپه بنگرید