چو بیدار شد رستم تیزچنگ | جهان دید بر شیر تاریک و تنگ | |
چنین گفت با رخش کای هوشیار | که گفتت که با شیر کن کارزار | |
اگر تو شدی کشته در چنگ اوی | من این گرز و این مغفر جنگجوی | |
چگونه کشیدی به مازندران | کمند کیانی و گرز گران | |
چرا نامدی نزد من با خروش | خروش توام چون رسیدی به گوش | |
سرم گر ز خواب خوش آگه شدی | ترا جنگ با شیر کوته شدی | |
چو خورشید برزد سر از تیره کوه | تهمتن ز خواب خوش آمد ستوه | |
تن رخش بسترد و زین برنهاد | ز یزدان نیکی دهش کرد یاد |