و دیگر که از شهر ارمان شدند

تن پهلوان را نیارم به رنج فرستمش هرگونه آگنده گنج
ازین سو دل پهلوان را ببست وزان در سوی چاره یازید دست
نوندی برافگند نزدیک زال که پرنده شو باز کن پر و بال
به دستان بگو آنچ دیدی ز کار بگویش که از آمدن سر مخار
که دو پهلوان آمد ایدر بجنگ ز ترکان سپاهی چو دشتی پلنگ
دو لشکر کشیدند بر هیرمند به دینارشان پای کردم به بند
گر از آمدن دم زنی یک زمان برآید همی کامه‌ی بدگمان