از آواز او چرم جنگی پلنگ
|
|
شود چاک چاک و بخاید دو چنگ
|
هران گرد کاواز کوپال اوی
|
|
ببیند بر و بازوی و یال اوی
|
ز آواز او اندر آید ز پای
|
|
دل مرد جنگی برآید ز جای
|
به جای خرد سام سنگی بود
|
|
به خشم اندرون شیر جنگی بود
|
به بالای سرو و به نیروی پیل
|
|
به آورد خشت افگند بر دو میل
|
نیاید به گیتی ز راه زهش
|
|
به فرمان دادار نیکی دهش
|
بیاور یکی خنجر آبگون
|
|
یکی مرد بینادل پرفسون
|
نخستین به می ماه را مست کن
|
|
ز دل بیم و اندیشه را پست کن
|
بکافد تهیگاه سرو سهی
|
|
نباشد مر او را ز درد آگهی
|
وزو بچهی شیر بیرون کشد
|
|
همه پهلوی ماه در خون کشد
|
وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک
|
|
ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
|
گیاهی که گویمت با شیر و مشک
|
|
بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
|
بساو و برآلای بر خستگیش
|
|
ببینی همان روز پیوستگیش
|
بدو مال ازان پس یکی پر من
|
|
خجسته بود سایهی فر من
|
ترا زین سخن شاد باید بدن
|
|
به پیش جهاندار باید شدن
|
که او دادت این خسروانی درخت
|
|
که هر روز نو بشکفاندش بخت
|
بدین کار دل هیچ غمگین مدار
|
|
که شاخ برومندت آمد به بار
|
بگفت و یکی پر ز بازو بکند
|
|
فگند و به پرواز بر شد بلند
|
بشد زال و آن پر او برگرفت
|
|
برفت و بکرد آنچه گفت ای شگفت
|
بدان کار نظاره شد یک جهان
|
|
همه دیده پر خون و خسته روان
|