ورا پنج ترک پرستنده بود

جهانی سراسر پر از مهر تست به ایوانها صورت چهرتست
ترا با چنین روی و بالای و موی ز چرخ چهارم خور آیدت شوی
چو رودابه گفتار ایشان شنید چو از باد آتش دلش بردمید
بریشان یکی بانگ برزد به خشم بتابید روی و بخوابید چشم
وزان پس به چشم و به روی دژم به ابرو ز خشم اندر آورد خم
چنین گفت کاین خام پیکارتان شنیدن نیرزید گفتارتان
نه قیصر بخواهم نه فغفور چین نه از تاجداران ایران زمین
به بالای من پور سامست زال ابا بازوی شیر و با برز و یال
گرش پیرخوانی همی گر جوان مرا او بجای تنست و روان
مرا مهر او دل ندیده گزید همان دوستی از شنیده گزید
برو مهربانم به بر روی و موی به سوی هنر گشتمش مهرجوی
پرستنده آگه شد از راز او چو بشنید دل خسته آواز او
به آواز گفتند ما بنده‌ایم به دل مهربان و پرستنده‌ایم
نگه کن کنون تا چه فرمان دهی نیاید ز فرمان تو جز بهی
یکی گفت زیشان که ای سر و بن نگر تا نداند کسی این سخن
اگر جادویی باید آموختن به بند و فسون چشمها دوختن
بپریم با مرغ و جادو شویم بپوییم و در چاره آهو شویم
مگر شاه را نزد ماه آوریم به نزدیک او پایگاه آوریم
لب سرخ رودابه پرخنده کرد رخان معصفر سوی بنده کرد
که این گفته را گر شوی کاربند درختی برومند کاری بلند