منوچهر یک هفته با درد بود
|
|
دو چشمش پر آب و رخش زرد بود
|
بهشتم بیامد منوچهر شاه
|
|
بسر بر نهاد آن کیانی کلاه
|
همه پهلوانان روی زمین
|
|
برو یکسره خواندند آفرین
|
چو دیهیم شاهی بسر بر نهاد
|
|
جهان را سراسر همه مژده داد
|
به داد و به آیین و مردانگی
|
|
به نیکی و پاکی و فرزانگی
|
منم گفت بر تخت گردان سپهر
|
|
همم خشم و جنگست و هم داد و مهر
|
زمین بنده و چرخ یار منست
|
|
سر تاجداران شکار منست
|
همم دین و هم فرهی ایزدیست
|
|
همم بخت نیکی و هم بخردیست
|
شب تار جویندهی کین منم
|
|
همان آتش تیز برزین منم
|
خداوند شمشیر و زرینه کفش
|
|
فرازندهی کاویانی درفش
|
فروزندهی میغ و برنده تیغ
|
|
بجنگ اندرون جان ندارم دریغ
|
گه بزم دریا دو دست منست
|
|
دم آتش از بر نشست منست
|
بدان را ز بد دست کوته کنم
|
|
زمین را بکین رنگ دیبه کنم
|
گراینده گرز و نماینده تاج
|
|
فروزندهی ملک بر تخت عاج
|
ابا این هنرها یکی بندهام
|
|
جهان آفرین را پرستندهام
|
همه دست بر روی گریان زنیم
|
|
همه داستانها ز یزدان زنیم
|
کزو تاج و تختست ازویم سپاه
|
|
ازویم سپاس و بدویم پناه
|
براه فریدون فرخ رویم
|
|
نیامان کهن بود گر ما نویم
|
هر آنکس که در هفت کشور زمین
|
|
بگردد ز راه و بتابد ز دین
|
نمایندهی رنج درویش را
|
|
زبون داشتن مردم خویش را
|
برافراختن سر به بیشی و گنج
|
|
به رنجور مردم نماینده رنج
|
همه نزد من سر به سر کافرند
|
|
وز آهرمن بدکنش بدترند
|
هر آن کس که او جز برین دین بود
|
|
ز یزدان و از منش نفرین بود
|
وزان پس به شمشیر یازیم دست
|
|
کنم سر به سر کشور و مرز پست
|
همه پهلوانان روی زمین
|
|
منوچهر را خواندند آفرین
|
که فرخ نیای تو ای نیکخواه
|
|
ترا داد شاهی و تخت و کلاه
|
ترا باد جاوید تخت ردان
|
|
همان تاج و هم فرهی موبدان
|
دل ما یکایک به فرمان تست
|
|
همان جان ما زیر پیمان تست
|
جهان پهلوان سام بر پای خاست
|
|
چنین گفت کای خسرو داد راست
|
ز شاهان مرا دیده بر دیدنست
|
|
ز تو داد و ز ما پسندیدنست
|
پدر بر پدر شاه ایران تویی
|
|
گزین سواران و شیران تویی
|
ترا پاک یزدان نگهدار باد
|
|
دلت شادمان بخت بیدار باد
|
تو از باستان یادگار منی
|
|
به تخت کی بر بهار منی
|
به رزم اندرون شیر پایندهای
|
|
به بزم اندرون شید تابندهای
|
زمین و زمان خاک پای تو باد
|
|
همان تخت پیروزه جای تو باد
|
تو شستی به شمشیر هندی زمین
|
|
به آرام بنشین و رامش گزین
|
ازین پس همه نوبت ماست رزم
|
|
ترا جای تخت است و شادی و بزم
|
شوم گرد گیتی برآیم یکی
|
|
ز دشمن ببند آورم اندکی
|
مرا پهلوانی نیای تو داد
|
|
دلم را خرد مهر و رای تو داد
|
برو آفرین کرد بس شهریار
|
|
بسی دادش از گوهر شاهوار
|
چو از پیش تختش گرازید سام
|
|
پسش پهلوانان نهادند گام
|
خرامید و شد سوی آرامگاه
|
|
همی کرد گیتی به آیین و راه
|