نه دژ بود گفتی نه کشتی بر آب | یکی دود دیدی سراندر سحاب | |
درخشیدن آتش و باد خاست | خروش سواران و فریاد خاست | |
چو خورشید تابان ز بالا بگشت | چه آن دژ نمود و چه آن پهن دشت | |
بکشتند ازیشان فزون از شمار | همی دود از آتش برآمد چوقار | |
همه روی دریا شده قیرگون | همه روی صحرا شده جوی خون |