به زرین عمود و به زرین کمر
|
|
زمین کرده خورشیدگون سر به سر
|
دو رویه بزرگان کشیده رده
|
|
سراپای یکسر به زر آژده
|
به یک دست بربسته شیر و پلنگ
|
|
به دست دگر ژنده پیلان جنگ
|
برون شد ز درگاه شاپور گرد
|
|
فرستادهی سلم را پیش برد
|
فرستاده چون دید درگاه شاه
|
|
پیاده دوان اندر آمد ز راه
|
چو نزدیک شاه آفریدون رسید
|
|
سر و تخت و تاج بلندش بدید
|
ز بالا فرو برد سر پیش اوی
|
|
همی بر زمین بر بمالید روی
|
گرانمایه شاه جهان کدخدای
|
|
به کرسی زرین ورا کرد جای
|
فرستاده بر شاه کرد آفرین
|
|
که ای نازش تاج و تخت و نگین
|
زمین گلشن از پایهی تخت تست
|
|
زمان روشن از مایهی بخت تست
|
همه بندهی خاک پای توایم
|
|
همه پاک زنده به رای توایم
|
پیام دو خونی به گفتن گرفت
|
|
همه راستیها نهفتن گرفت
|
گشاده زبان مرد بسیار هوش
|
|
بدو داده شاه جهاندار گوش
|
ز کردار بد پوزش آراستن
|
|
منوچهر را نزد خود خواستن
|
میان بستن او را بسان رهی
|
|
سپردن بدو تاج و تخت مهی
|
خریدن ازو باز خون پدر
|
|
بدینار و دیبا و تاج و کمر
|
فرستاده گفت و سپهبد شنید
|
|
مر آن بند را پاسخ آمد کلید
|
چو بشنید شاه جهان کدخدای
|
|
پیام دو فرزند ناپاک رای
|
یکایک بمرد گرانمایه گفت
|
|
که خورشید را چون توانی نهفت
|
نهان دل آن دو مرد پلید
|
|
ز خورشید روشنتر آمد پدید
|