چه سازی درنگ اندرین جای تنگ
|
|
که شد تنگ بر تو سرای درنگ
|
جهان مرترا داد یزدان پاک
|
|
ز تابنده خورشید تا تیره خاک
|
همه برزو ساختی رسم و راه
|
|
نکردی به فرمان یزدان نگاه
|
نجستی به جز کژی و کاستی
|
|
نکردی به بخشش درون راستی
|
سه فرزند بودت خردمند و گرد
|
|
بزرگ آمدت تیره بیدار خرد
|
ندیدی هنر با یکی بیشتر
|
|
کجا دیگری زو فرو برد سر
|
یکی را دم اژدها ساختی
|
|
یکی را به ابر اندار افراختی
|
یکی تاج بر سر ببالین تو
|
|
برو شاد گشته جهانبین تو
|
نه ما زو به مام و پدر کمتریم
|
|
نه بر تخت شاهی نه اندر خوریم
|
ایا دادگر شهریار زمین
|
|
برین داد هرگز مباد آفرین
|
اگر تاج از آن تارک بیبها
|
|
شود دور و یابد جهان زو رها
|
سپاری بدو گوشهای از جهان
|
|
نشیند چو ما از تو خسته نهان
|
و گرنه سواران ترکان و چین
|
|
هم از روم گردان جوینده کین
|
فراز آورم لشگر گرزدار
|
|
از ایران و ایرج برآرم دمار
|
چو بشنید موبد پیام درشت
|
|
زمین را ببوسید و بنمود پشت
|
بر آنسان به زین اندر آورد پای
|
|
که از باد آتش بجنبد ز جای
|
به درگاه شاه آفریدون رسید
|
|
برآوردهای دید سر ناپدید
|
به ابر اندر آورده بالای او
|
|
زمین کوه تا کوه پهنای او
|
نشسته به در بر گرانمایگان
|
|
به پرده درون جای پرمایگان
|
به یک دست بربسته شیر و پلنگ
|
|
به دست دگر ژنده پیلان جنگ
|