سخن گوی دهقان چه گوید نخست

به گیتی نبودش کسی دشمنا مگر بدکنش ریمن آهرمنا
به رشک اندر آهرمن بدسگال همی رای زد تا ببالید بال
یکی بچه بودش چو گرگ سترگ دلاور شده با سپاه بزرگ
جهان شد برآن دیوبچه سیاه ز بخت سیامک وزآن پایگاه
سپه کرد و نزدیک او راه جست همی تخت و دیهیم کی شاه جست
همی گفت با هر کسی رای خویش جهان کرد یکسر پرآوای خویش
کیومرث زین خودکی آگاه بود که تخت مهی را جز او شاه بود
یکایک بیامد خجسته سروش بسان پری پلنگینه پوش
بگفتش ورا زین سخن دربه‌در که دشمن چه سازد همی با پدر
سخن چون به گوش سیامک رسید ز کردار بدخواه دیو پلید
دل شاه بچه برآمد به جوش سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش
بپوشید تن را به چرم پلنگ که جوشن نبود و نه آیین جنگ
پذیره شدش دیو را جنگجوی سپه را چو روی اندر آمد به روی
سیامک بیامد برهنه تنا برآویخت با پور آهرمنا
بزد چنگ وارونه دیو سیاه دوتا اندر آورد بالای شاه
فکند آن تن شاهزاده به خاک به چنگال کردش کمرگاه چاک
سیامک به دست خروزان دیو تبه گشت و ماند انجمن بی‌خدیو
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه ز تیمار گیتی برو شد سیاه
فرود آمد از تخت ویله کنان زنان بر سر و موی و رخ را کنان
دو رخساره پر خون و دل سوگوار دو دیده پر از نم چو ابر بهار