ستایش سلطان محمود

بیاراست روی زمین را به داد بپردخت ازان تاج بر سر نهاد
جهاندار محمود شاه بزرگ به آبشخور آرد همی میش و گرگ
ز کشمیر تا پیش دریای چین برو شهریاران کنند آفرین
چو کودک لب از شیر مادر بشست ز گهواره محمود گوید نخست
نپیچد کسی سر ز فرمان اوی نیارد گذشتن ز پیمان اوی
تو نیز آفرین کن که گوینده‌ای بدو نام جاوید جوینده‌ای
چو بیدار گشتم بجستم ز جای چه مایه شب تیره بودم به پای
بر آن شهریار آفرین خواندم نبودم درم جان برافشاندم
به دل گفتم این خواب را پاسخ است که آواز او بر جهان فرخ است
برآن آفرین کو کند آفرین بر آن بخت بیدار و فرخ زمین
ز فرش جهان شد چو باغ بهار هوا پر ز ابر و زمین پرنگار
از ابر اندرآمد به هنگام نم جهان شد به کردار باغ ارم
به ایران همه خوبی از داد اوست کجا هست مردم همه یاد اوست
به بزم اندرون آسمان سخاست به رزم اندرون تیز چنگ اژدهاست
به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل به کف ابر بهمن به دل رود نیل
سر بخت بدخواه با خشم اوی چو دینار خوارست بر چشم اوی
نه کند آوری گیرد از باج و گنج نه دل تیره دارد ز رزم و ز رنج
هر آنکس که دارد ز پروردگان از آزاد و از نیکدل بردگان
شهنشاه را سربه‌سر دوستوار به فرمان ببسته کمر استوار
نخستین برادرش کهتر به سال که در مردمی کس ندارد همال