از سایهی عاشقان اگر دور شوی | بر تو زند آفتاب و رنجور شوی | |
پیش و پس عاشقان چو سایه میدر | تا چون مه و آفتاب پرنور شوی |
□
از شادی تو پر است شهر و وادی | از روی زمین و آسمان را شادی | |
کس را گلهای نیست ز تو جز غم را | کز غم همه را بدادهای آزادی |
□
از عشق ازل ترانهگویان گشتی | وز حیرت عشق گول و نادان گشتی | |
از بسکه به مردی ز غمش جان بردی | وز بسکه بگفتی غم آن آن گشتی |
□
از عشق تو هر طرف یکی شبخیزی | شب کشته ز زلفین تو عنبر بیزی | |
نقاش ازل نقش کند هر طرفی | از بهر قرار دل من تبریزی |
□
از گل قفس هدهد جانها تو کنی | از خاک سیه شکرفشانها تو کنی | |
آن را که تو سرمهاش کشیدی او داند | کاینها ز تو آید و چنانها تو کنی |
□
از کم خوردن زیرک و هشیار شوی | وز پرخوردن ابله و بیکار شوی | |
پرخواری تو جمله ز پرخواری تست | کمخوار شوی اگر تو کمخوار شوی |
□
استاد مرا بگفتم اندر مستی | کگاهم کن ز نیستی و هستی | |
او داد مرا جواب و گفتا که برو | گر رنج ز خلق دور داری رستی |
□
اسرار شنو ز طوطی ربانی | طوطی بچهای زبان طوطی دانی | |
در مرغ و قفس خیره چرا میمانی | بشکن قفس ای مرغ کز آن مرغانی |
□
افتاد مرا با لب او گفتاری | گفتم که ز من سیر شدی گفت آری | |
گفتا بده آن چیز که جیم اول اوست | گفتم دومش چیست بگو گفت آری |
□
امروز مرا سخت پریشان کردی | پوشیدهی خویش را تو عریان کردی | |
من دوش حریف تو نگشتم از خواب | خوردی و نصیب بنده پنهان کردی |