مائیم که دوست خویش دشمن داریم | اما دشمن هر عاشق و هر بیداریم | |
با قاصد دشمنان خود یاریم | ما دامن خود همیشه در خون داریم |
□
مائیم که گه نهان و گه پیدائیم | گه ممن و گه یهود و گه ترسائیم | |
تا این دل ما قالب هر دل گردد | هر روز به صورتی برون میآئیم |
□
مردم رغم عشق دمی در من دم | تا زندهی جاوید شوم زان یکدم | |
گفتی که به وصل با تو همدم باشم | گو با که کجا شرم نداری همدم |
□
مصنوع حقیم و صید صانع باشیم | جانرا ز مراد جان چه مانع باشیم | |
صد بره برای بندگان قربان کرد | ما چند به آب گرم قانع باشیم |
□
مگریز ز من که من خریدار توام | در من بنگر که نور دیدار توام | |
در کار من آ که رونق کار توام | بیزار مشو ز من که بازار توام |
□
من بحر تمامم و یکی قطره نیم | احول نیم و چو احولان غره نیم | |
گویم به زبان حال و هر یک ذره | فریاد همی کند که من ذره نیم |
□
من بر سر کویت آستین گردانم | تو پنداری که من ترا میخوانم | |
نی نی رو رو که من ترا میدانم | خود رسم منست کاستین جنبانم |
□
من بندهی قرآنم اگر جان دارم | من خاک در محمد مختارم | |
گر نقل کند جز این کس از گفتارم | بیزارم از او وز این سخن بیزارم |
□
من پیر شدم پیر نه ز ایام شدم | از نازش معشوقه خودکام شدم | |
در هر نفسی پخته شدم خام شدم | در هر قدمی دانه شدم دام شدم |
□
من چشم ترا بسته به کین میبینم | اکنون چه کنم که همچنین میبینم | |
بگذر تو ز خورشیدی که آن بر فلک است | خورشید نگر که در زمین میبینم |