تا خواستهام از تو ترا خواستهام | از عشق تو خوان عشق آراستهام | |
خوابی دیدم و دوش فراموشم شد | این میدانم که مست برخاستهام |
□
تا روی تو دیدم از جهان سیر شدم | روباه بدم ز فر تو شیر شدم | |
ای پای نهاده بر سر خلق ز کبر | این نیز بیندیش که سر زیر شدم |
□
تا زلف ترا به جان و دل بنده شدیم | چون زلف بس جمع و پراکنده شدیم | |
ارواح ترا سجدهکنان میگویند | چون پیش تو مردیم همه زنده شدیم |
□
تا شمع تو افروخت پروانه شدم | با صبر ز دیدن تو بیگانه شدم | |
در روی تو بیقرار شد مردم چشم | یعنی که پری دیدم و دیوانه شدم |
□
تا ظن نبری که از تو بگریختهام | یا با دگری جز تو درآمیختهام | |
بر بسته نیم ز اصل انگیختهام | چون سیل به بحر یار درریختهام |
□
تا ظن نبری که از غمانت رستم | یا بیتو صبور گشتم و بنشستم | |
من شربت عشق تو چنان خوردستم | کز روز ازل تا با بد سرمستم |
□
تا ظن نبری که من دوئی میبینم | هر لحظه فتوحی بنوی میبینم | |
جان و دل من جمله توئی میدانم | چشم و سر من جمله توئی میبینم |
□
تا ظن نبری که من کمت میبینم | بیزحمت دیده هر دمت میبینم | |
در وهم نیاید و صفت نتوان کرد | آن شادیها که از غمت میبینم |
□
تا کاسهی دوغ خویش باشد پیشم | والله که به انگبین کس نندیشم | |
ور بیبرگی به مرگ مالد گوشم | آزادی را به بندگی نفروشم |
□
تا پردهی عاشقانه بشناختهایم | از روی طرب پرده برانداختیم | |
با مطرب عشق چنگ خود در زدهایم | همچون دف و نای هردو در ساختهایم |