برجه که سماع روح برپای شده است | وان دف چو شکر حریف آن نای شده است | |
سودای قدیم آتش افزای شده است | آن های تو کو که وقت هیهات شده است |
□
برخیز و طواف کن بر آن قطب نجات | مانندهی حاجیان به کعبه و به عرفات | |
چه چسبیدی تو بر زمین چون گل تر | آخر حرکات شد کلید برکات |
□
برکان شکر چند مگس را غوغاست | کی کان شکر را به مگسها پرواست | |
مرغی که بر آن کوه نشست و برخاست | بنگر که بر آن کوه چه افزود و چه کاست |
□
بر ما رقم خطا پرستی همه هست | بدنامی و عشق و شور و مستی همه هست | |
ای دوست چو از میانه مقصود توئی | جای گله نیست چون تو هستی همه هست |
□
بر من در وصل بسته میدارد دوست | دل را بعنا شکسته میدارد دوست | |
زین پس من و دلشکستگی بر در او | چون دوست دل شکسته میدارد دوست |
□
پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا | بردوخت مرقع از رگ و پوست مرا | |
تن خرقه و اندر آن دل من صوفی | عالم همه خانقاه و شیخ او است مرا |
□
بر هر جائیکه سرنهم مسجود او است | در شش جهت و برون شش، معبود اوست | |
باغ و گل و بلبل و سماع و شاهد | این جمله بهانه و همه مقصود اوست |
□
بر جزوم نشان معشوق منست | هر پارهی من زبان معشوق منست | |
چون چنگ منم در بر او تکیه زده | این نالهام از بنان معشوق منست |
□
بستم سر خم باده و بوی برفت | آن بوی بهر ره و بهر کوی برفت | |
خون دلها ز بوش چون جوی برفت | زان سوی که آمد به همان سوی برفت |
□
بگذشت سوار غیب و گردی برخاست | او رفت ز جای و گرد او هم برخاست | |
تو راست نگر نظر مکن از چپ و راست | گردش اینجا و مرد در دار بقاست |