آن را که بود کار نه زین یارانست | کاین پیشهی ما پیشهی بیکارانست | |
این راه که راه دزد و عیارانست | چه جای توانگران و زردارانست |
□
آن را که خدای چون تو یاری داده است | او را دل و جان و بیقراری داده است | |
زنهار طمع مدار زانکس کاری | زیرا که خداش طرفه کاری داده است |
□
آن را که غمی باشد و بتواند گفت | گر از دل خود بگفت بتواند رفت | |
این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت | نه رنگ توان نمود و نه بوی نهفت |
□
آن روح که بسته بود در نقش صفات | از پرتو مصطفی درآمد بر ذات | |
واندم که روان گشت ز شادی میگفت | شادی روان مصطفی را صلوات |
□
آن روی ترش نیست چنینش فعل است | میگوید و میخورد در اینش فعل است | |
آنکس که بر این چرخ برینش فعل است | این نیست عجب که در زمینش فعل است |
□
آن سایهی تو جایگه و خانهی ما است | وان زلف تو بند دل دیوانهی ما است | |
هر گوشه یکی شمع و دو سه پروانه است | اما نه چو شمع که پروانهی ما است |
□
آن شاه که خاک پای او تاج سر است | گفتم که فراق تو ز مرگم بتر است | |
اینک رخ زرد من گوا گفت برو | رخ را چه گلست کار او همچو زر است |
□
آن شب که ترا به خواب بینم پیداست | چون روز شود چو روز دل پرغوغاست | |
آن پیل که دوش خواب هندستان دید | از بند بجست طاقت آن پیل کراست |
□
آن شه که ز چاکران بدخو نگریخت | وز بیادبی و جرم صد تو نگریخت | |
او را تو نگوی لطف، دریا گویش | بگریخت ز ما دیو سیه او نگریخت |
□
آن عشق مجرد سوی صحرا میتاخت | دیدش دل من ز کر و فرش بشناخت | |
با خود میگفت چون ز صورت برهم | با صورت عشق عشقها خواهم باخت |