هله، رفتیم و گرانی ز جمالت بردیم
|
|
روی ازینجا به جهانی عجبی آوردیم
|
دوست یک جام پر از زهر چو آورد به پیش
|
|
زهر چون از کف او بود، به شادی خوردیم
|
گفت: « خوش باش که بخشیمت صدجان دگر
|
|
ما کسی را به گزافه ز کجا آزردیم؟! »
|
گفتم: « ابحان چو توی از تن ما جان خواهد
|
|
گر درین داد، بپیچیم یقین نامردیم »
|
ما نهالیم، بروییم، اگر در خاکیم
|
|
شاه با ماست چه باکست اگر رخ زردیم؟!
|
بدرون بر فلکیم و به بدن زیر زمین
|
|
به صفت زنده شدیم ارچه به صورت مردیم
|
چونک درمان جوان طالب دردست و سقم
|
|
ما ز درمان بپریدیم و حریف دردیم
|
جان چو آئینهی صافی است، برو تن گردیست
|
|
حسن در ما ننماید چو به زیر گردیم
|
این دو خانهست دو منزل به یقین ملک ویست
|
|
خدمت نو کن و شاباش که خدمت کردیم
|
چون بیامد رخ تو بر فرس دل شاهیم
|
|
چون بیامد قدحت، صاف شویم ار دردیم
|
می دهنده چو توی، فخر همه مستانیم
|
|
پرورنده چو توی، زفت شویم ار خردیم
|
هین به ترجیع بگو شرح زبان مرغان
|
|
گر نگویی به زبان، شرح کنش از ره جان
|
در جهان آمد و روزی دو به ما رخ بنمود
|
|
آنچنان زود برون شد که ندانم که کی بود
|
گفتم: « از بهر خدا ای سره مهمان عزیز
|
|
اینچنین زود کنی معتقدان را بدرود؟ »
|
گفت: « کس دید درین عالم یک روز سپید
|
|
که سیاه آبه نباریدش ازین چرخ کبود؟ »
|
از برای کشش ما و سفر کردن ما
|
|
پیک بر پیک همی آید از آن اصل وجود
|
هر غم و رنج که اندر تن ودر دل آید
|
|
میکشد گوش شما را به وثاق موعود
|
نیم عمرت به شکایت شد و نیمی در شکر
|
|
حمد و ذم را بهل و رو به مقام محمود
|
چه فضولی تو؟ که این آمد و آن بیرون شد
|
|
کارافزایی تو غیر ندامت نفزود
|
پای در باغ خرد نه، به طلب امن و خلاص
|
|
سربنه، پای بکش زیر درختان مرود
|
باد امرود همی ریزد اگر نفشانی
|
|
میفتد در دهن هرکی دهان را بگشود
|
این بود رزق کریمی که وفادار بود
|
|
که ز دست و دهن تو نتوانندربود
|
قایمم مات نیم، تا بنگویند که مرد
|
|
که چه کوتاه قیامست و درازست سجود
|
شرح این زرق که پاکست ز ظلم و توزیع
|
|
گوش را پهن گشا تا شنوی در ترجیع
|
همچو گل خندهزنان از سر شاخ افتادیم
|
|
هم بدان شاه که جان بخشد، جان را دادیم
|
آدمی از رحم صنع دوباره زاید
|
|
این دوم بود که مادر دنیا زادیم
|
تو هنوز ای که جنینی بنبینی ما را
|
|
آنک زادست ببیند که کجا افتادیم
|
نوحه و درد اقارب خلش آن رحم است
|
|
او چه داند که نمردیم و درین ایجادیم
|
او چه داند که جهان چیست، که در زندانیست
|
|
همه دان داند ما را که درین بغدادیم
|
یاد ما گر بکنی هم به خیالی نگری
|
|
نه خیالیم، نه صورت نه زبون بادیم
|
لیک ما را چو بجویی سوی شادیها جو
|
|
که مقیمان خوش آباد جهان شادیم
|
پیشهی ورزش شادی ز حق آموختهایم
|
|
اندر آن نادره افسون چو مسیح استادیم
|
مردن و زندهشدن هر دو وثاق خوش ماست
|
|
عجبیوار نترسیم، خوش و منقادیم
|
رحما بینهم آید، همچون آییم
|
|
چو اشداء علی الکفر بود، پولادیم
|
هر خیالی که تراشی ز یکی تا به هزار
|
|
هم عدد باشد، و میدانک برون ز اعدادیم
|
از پی هر طلب تو عوضی از شاهست
|
|
همچو عطسه که پیش یرحمکالله است
|
شربت تلخ بنوشد خرد صحت جو
|
|
شربتی را تو چه گویی که خوش است و دارو؟
|
عاشقان از صنم خویش دو صد جور کشند
|
|
چون بود آن صنمی که حسن است و خوشخو؟
|
در چنین دوغ فتادی که ندارد پایان
|
|
منگر واپس، وز هر دو جهان دست بشو
|
این شب قدر چنانست که صبحش ندمد
|
|
گشت عنوان برات تو رجال صد قوا
|
چو از این بحر برون رفتنت اومید نماند
|
|
احمقی باشد ازین پس طلب خنب و سبو
|
ز آسمان آید این بخت، نه از عالم خاک
|
|
کار اقبال و ستارهست، نه کار بازو
|
چون چنین روی بدیدی نظرت روشن شد
|
|
پشت را باز شناسد نظر تو از رو
|
هر کرا آخر کار این سبقت خواهد بود
|
|
هم ز اول بود او شیفته و سوداخو
|
صدفی باشد گردان به هوای گوهر
|
|
سینهاش باز شود بیند در خود لولو
|
جعد خود را چو بیند بکند ترک کلاه
|
|
خانه چون یافته شد، بیش نگوید: « کوکو »
|
جوزها گرچه لطیفند و یقین پر مغزند
|
|
بشکن و مغز برون آور و ترجیع بگو
|
گرچه بیعقل بود، عقل شد او را هندو
|
|
ورچه بیروی بود او بگذشت از بارو
|