ای ساقیان مشفق سودا فزود سودا
|
|
این زرد چهرگان را حمرا دهید حمرا
|
ای میر ساقیانم ای دستگیر جانم
|
|
هنگام کار آمد مردانه باش مولا
|
ای عقل و روح مستت آن چیست در دو دستت
|
|
پیشآر و در میان نه، پنهان مدار جانا
|
ای چرخ بیقرارت وی عقل در خمارت
|
|
بگشا دمی کنارت صفرام کرد صفرا
|
ای خواجهی فتوت دیباجهی نبوت
|
|
وی خسرو مروت پنهان منوش حلوا
|
خلوت ز ما گزیدی آیینهی خریدی
|
|
تا جز تو کس نبیند آن چهرههای زیبا
|
در هر مقام و مسکن مهر تو ساخت روزن
|
|
کز تو شوند روشن ای آفتاب سیما
|
این را اگر ننوشی در مرحمت نکوشی
|
|
ترجیع هدیه آرم باشد کزان بجوشی
|
ای نور چشم و دلها چون چشم پیشوایی
|
|
وی جان بیازموده کورا تو جانفزایی
|
هرجا که روی آورد جان روی در تو دارد
|
|
گرچه که می نداند ای جان که تو کجایی
|
هر جانبی که هستی در دعوت الستی
|
|
مستی دهی و هستی در جود و در عطایی
|
در دلنهی امانی هر سوش میکشانی
|
|
گه سوی بستگیها گه سوی دل گشایی
|
در کوی مستفیدی مردهست ناامیدی
|
|
کاندر پناه کهفت سگ کرد اولیایی
|
هر کان طرف شتابد ماهت برو بتابد
|
|
هم ملک غیب یابد هم عقل مرتضایی
|
او را کسی چه گوید کو مستمند جوید
|
|
دامن پر از زر آید کدیه کند گدایی
|
هین شاخ و بیخ این را نوعی دگر بیان کن
|
|
این بحر بینشان را مینا کن نشان کن
|
گم میشود دل من چون شرح یار گویم
|
|
چون گم شوم ز خود من او را چگونه جویم
|
نه گویم و نه جویم محکوم دست اویم
|
|
ساقی ویست و باقی من جام یا کدویم
|
از تو شوم حریری گر خار و خارپشتم
|
|
یکتا شوم درین ره گر خود هزار تویم
|
روحی شوم چو عیسی گر یابم از تو بوسی
|
|
جان را دهم چو موسی گر سیب تو ببویم
|
من خانهی خرابم موقوف گنج حسنت
|
|
تو آب زندگانی من فرش تو چو جویم
|
خویی فراخ بودی با مردمان دلم را
|
|
تا غیر تو نگنجد امروز تنگ خویم
|
از نادری حسنت وز دقت خیالت
|
|
بیمحرمی بمانده سودا و های هویم
|
سیلاب عشق آمد از ربوهی بلندی
|
|
بهر خدا بسازش از وصل خویش بندی
|