کالی تیشی آینوسای افندی چلبی
|
|
نیمشب بر بام مایی، تا کرا میطلبی
|
گه سیهپوش و عصایی، که منم کالویروس
|
|
گه عمامه و نیزه در کف که غریبم عربی
|
چون عرب گردی، بگویی «فاعلاتن فلاعات
|
|
ابصرالدنیا جمیعا فی قمیصی تختبی
|
علت اولی نمودی خویش را با فلسفی
|
|
چه زیان دارد ترا؟! تو یاربی و یاربی
|
گر چنینی، گر چنانی، جان مایی جان جان
|
|
هر زبان خواهی بفرما، خسروا، شیرین لبی
|
ارتمی اغاپسودی کایکا پراترا
|
|
نور حقی یا تو حقی، یا فرشته یا نبی
|
با نه اینی و نه آنی، صورت عشقی و بس
|
|
با کدامین لشکری و در کدامین موکبی؟
|
چون غم دل میخورم، یا رحم بر دل میبرم
|
|
کای دل مسکین، چرا اندر چنین تاب و تبی؟!
|
دل همی گوید « برو من از کجا، تو از کجا!
|
|
من دلم تو قالبی رو، رو، همی کن قالبی
|
پوستها را رنگها و مغزها را ذوقها
|
|
پوستها با مغزها خود کی کند هم مذهبی؟! »
|
کالی میراسس نزیتن بوستن کالاستن
|
|
شب شما را روز گشت و نیست شبها را شبی
|
من خمش کردم، فسونم، بیزبان تعلیم ده
|
|
ای ز تو لرزان و ترسان مشرقی و مغربی
|
شمس تبریزی، برآ چون آفتاب از شرق جان
|
|
تا گشایند از میان زنار کفر و معجبی
|