سلب‌العشق فادی، حصل‌الیوم مرادی

سلب‌العشق فادی، حصل‌الیوم مرادی بزن ای مطرب عارف، که زهی دولت و شادی
اذن‌العشق تعالوا، لتذوقوا و تنالوا هله ای مژده شیرین، چه نسیمی و چه بادی!
کتب‌الروح سراحی الکاس صیاحی ز تو اندر دورانم، که ره دور گشادی
لخلیلی دورانی، لحبیبی سیرانی چو جهت نیست خدا را، چه روم سوی بوادی؟!
نه که بر کعبه‌ی اعظم دورانست و طوافی؟ دورانی و طوافی لک، یا اهل ودادی
فتح‌العشق رواقا فاجیبوه سباقا هله در گلشن جان رو، چو مریدی و مرادی
لتری فیه خمورا، و نشاطا و سرورا که چنان عیش ندیدی تو از آن روز که زادی
انا قصرت کلامی، فتفضل بتمامی بگشا شرح محبت هله بر رغم اعادی