باده ده، ای ساقی هر متقی

باده ده، ای ساقی هر متقی باده‌ی شاهنشهی راوقی
جام سخن بخش که از تف او گردد دیوار سیه منطقی
بردر و بشکن غم و اندیشه را حاکم و سلطان و شه مطلقی
چون بگریزی نرسد در تو کس ور بگریزیم تو خود سابقی
جنت حسنت چو تجلی کند باغ شود دوزخ بر هر شقی
ظلمت و نور از تو تحیر درند تا تو حقی یا که تو نور حقی
گشت شب و روز ز تو غرق نور نیست مهت مغربی و مشرقی
لابه کنی، باده دهی رایگان ساقی دریا صفت مشفقی
مست قبول آمد قلب و سلیم زیرکی اینجاست همه احمقی
زیرکی ار شرط خوشیها بدی باده نجستی خرد و موسقی
فرد چرایی تو اگر یار کی؟ از چه تو عذرایی اگر وامقی؟
غنچه صفت خویش ز گل درکشی رو بکش آن خار، بدان لایقی
خار کشانند، اگر چه شهند جز تو که بر گلشن جان عاشقی
خامش باش و بنگر فتح باب چند پی هر سخن مغلقی