صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری
|
|
قمرا میرسد تو را که به خورشید بنگری
|
همه عالم چو جان شود همگی گلستان شود
|
|
شکم خاک کان شود چو تو بر خاک بگذری
|
تن من همچو رشته شد به دلم مهر کشته شد
|
|
چو به سر این نوشته شد نبود کار سرسری
|
چو سحر پرده میدرد تو پس پرده میروی
|
|
چو به شب پرده میکشد تو به شب پرده میدری
|
صنما خاک پای خود تو مرا سرمه وام ده
|
|
که نظر در تو خیره شد که تو خورشیدمنظری
|
رخ خوبان این جهان همه ابرست و تو مهی
|
|
سر شاهان این جهان همه پایست و تو سری
|
چو درآمد خیال تو مه نو تیره شد بگفت
|
|
چه عجب گر تو روشنی که از او آب میخوری
|