حدی نداری در خوش لقایی
|
|
مثلی نداری در جان فزایی
|
بر وعده تو بر نجده تو
|
|
که م دوش گفتی هی تو کجایی
|
کردم کرانه ز اهل زمانه
|
|
رفتم به خانه تا تو بیایی
|
نزلت چشیدم رویت ندیدم
|
|
آن قرص مه را کی مینمایی
|
ماهی کمالی آب زلالی
|
|
جاه و جلالی کان عطایی
|
امروز مستم مجنون پرستم
|
|
بگرفت دستم دست خدایی
|
ای ساقی شه هین الله الله
|
|
افزون ده آن می چون مرتضایی
|
یک گوشه جان ماندست پیچان
|
|
و آن پیچش از تو یابد رهایی
|
جنگ است نیمم با نیم دیگر
|
|
هین صلح شان ده تا چند پایی
|
زاغی و بازی در یک قفص شد
|
|
و از زخم هر دو در ابتلایی
|
بگشا قفس را تا ره شودشان
|
|
جنگی نماند چون در گشایی
|
نفسی و عقلی در سینه ما
|
|
در جنگ و محنت مست خدایی
|
گر جنگ خواهی درشان فروبند
|
|
ور نی بکن شان یک دم سقایی
|
در آب افکن چون مهد موسی
|
|
این جان ما را چون جان مایی
|
تا کش نیاید فرعون ملعون
|
|
نی آن عوانان اندر دغایی
|
در آب رقصان مهد لطیفش
|
|
از خوف رسته وز بینوایی
|
فرعون اکنون بشناسد او را
|
|
کز راه آب او کرد ارتقایی
|
تو میر آبی و آن آب قایم
|
|
داد و دهش را دایم سزایی
|
در خانه موسی در خوف جان بد
|
|
در آب بودش امن بقایی
|
هر چیز زنده از آب باشد
|
|
کب است ما را نقل سمایی
|
تو آب آبی تو تاب تابی
|
|
آب از تو یابد لطف و روایی
|
قارون نعمت طماع گردد
|
|
در بخشش تو گیرد گدایی
|
جز در گدایی کس این نیابد
|
|
ناموس کم کن با کبریایی
|
گیرنده خواهد جوینده خواهد
|
|
ناموس آرد جان را جدایی
|
خاموش کردم لیکن روانم
|
|
در اندرونم گشتهست نایی
|