چو عشقش برآرد سر از بیقراری
|
|
تو را کی گذارد که سر را بخاری
|
کجا کار ماند تو را در دو عالم
|
|
چو از عشق خوردی یکی جام کاری
|
من از زخم عشقش چو چنگی شدستم
|
|
تهی نیست در من بجز بانگ و زاری
|
ز چنگی تو ای چنگ تا چند نالی
|
|
نه کت مینوازد نه اندر کناری
|
تو خواهی که پوشی بدین ناله خود را
|
|
تو حیلت رها کن تو داری تو داری
|
گر آن گل نچیدی چه بویست این بو
|
|
گر آن می نخوردی چرا در خماری
|
گلستان جانها به روی تو خندد
|
|
که مر باغ جان را دو صد نوبهاری
|
خیالت چو جامست و عشق تو چون می
|
|
زهی میزهی میزهی خوشگواری
|
تو ای شمس تبریز در شرح نایی
|
|
بجز آن که یا رب چه یاری چه یاری
|