دلا گر مرا تو ببینی ندانی
|
|
به جان آتشینم به رخ زعفرانی
|
دل از دل بکندم که تا دل تو باشی
|
|
ز جان هم بریدم که جان را تو جانی
|
ز خون بر رخ من بدیدی نشانها
|
|
کنون رفت کارم گذشت از نشانی
|
تو شاه عظیمی که در دل مقیمی
|
|
تو آب حیاتی که در تن روانی
|
تو آن نازنینی که در غیب بینی
|
|
نگفتند هرگز تو را لن ترانی
|
چه می نوش کردی چه روپوش کردی
|
|
تو روپوش میکن که پنهان نمانی
|
چه جنت چه دوزخ توی شاه برزخ
|
|
برانی برانی بخوانی بخوانی
|
تو آن پهلوانی که چون اسب رانی
|
|
ز مشرق به مغرب به یک دم رسانی
|
تو آن صدر و بدری که در بر و بحری
|
|
هم الیاس و خضری و هم جان جانی
|
کسی بیتو زنده زهی تلخ مردن
|
|
چو پیش تو میرد زهی زندگانی
|
ایا همنشینا جز این چشم بینا
|
|
دو صد چشم دیگر تو داری نهانی
|
اگر مرد دینی بسی نقش بینی
|
|
مکن سجده آن را که تو جان آنی
|
گره را تو بگشا ایا شمس تبریز
|
|
گره از گمانست و تو صد عیانی
|