ترش ترش بنشستی بهانه دربستی
|
|
که ندهم آبت زیرا که کوزه بشکستی
|
هزار کوزه زرین به جای آن بدهم
|
|
مگیر سخت مرا ز آنچ رفت در مستی
|
تو را که آب حیاتی چه کم شود کوزه
|
|
چه حاجت آید جان و جهان چو تو هستی
|
بیا که روز عزیزست مجلسی برساز
|
|
ولی چو دوش مکن کز میان برون جستی
|
پریر رفتم سرمست تو به خانه عشق
|
|
به خنده گفت بیا کز زحیر وارستی
|
هزار جان بفزودی اگر دلی بردی
|
|
هزار مرهم دادی اگر تنی خستی
|
چرا نگیرم پایت که تاج سرهایی
|
|
چرا نبوسم دستت که صاحب دستی
|
دلا میی بستان کز خمارها برهی
|
|
چنین بتی بپرست ای صنم چو بپرستی
|
برو دلا به سعادت به سوی عالم دل
|
|
به شکر آنک به اقبال و بخت پیوستی
|
خموش باش اگر چه که جمله سیمبران
|
|
به آب زر بنویسند هر چه گفتستی
|
ضیای حق و امام الهدی حسام الدین
|
|
مجیر خلق به بالای روح از این پستی
|