تو نور دیده جان یا دو دیده مایی
|
|
که شعله شعله به نور بصر درافزایی
|
تو آفتاب و دلم همچو سایه در پی تو
|
|
دو چشم در تو نهادهست و گشته هرجایی
|
از آن زمان که چو نی بستهام کمر پیشت
|
|
حرارتیست درون دل از شکرخایی
|
ز کان لطف تو نقدست عیش و عشرت ما
|
|
نیم به دولت عشق لب تو فردایی
|
به ذات پاک خداوند کز تو دزدیدهست
|
|
هر آنچ آب حیاتست روح افزایی
|
ز جوی حسن تو خوبان سبو سبو برده
|
|
به تشنگان ره عشق کرده سقایی
|
زهی سعادت آن تشنگان که بوی برند
|
|
به اصل چشمه آب خوش مصفایی
|
سبوی صورتها را به سنگ برنزنند
|
|
خورند آب حیات تو را ز بالایی
|
خدیو مفخر تبریز شمس دین به حق
|
|
دو صد مراد برآری چنین چو بازآیی
|