تو در عقیله ترتیب کفش و دستاری | چگونه رطل گران خوار را به دست آری | |
به جان من به خرابات آی یک لحظه | تو نیز آدمیی مردمی و جان داری | |
بیا و خرقه گرو کن به می فروش الست | که پیش از آب و گلست از الست خماری | |
فقیر و عارف و درویش وانگهی هشیار | مجاز بود چنین نامها تو پنداری | |
سماع و شرب سقاهم نه کار درویشست | زیان و سود کم و بیش کار بازاری | |
بیا بگو که چه باشد الست عیش ابد | ملنگ هین به تکلف که سخت رهواری | |
سری که درد ندارد چراش میبندی | چرا نهی تن بیرنج را به بیماری |