رسید ترکم با چهرههای گل وردی
|
|
بگفتمش چه شد آن عهد گفت اول وردی
|
بگفتمش که یکی نامهای به دست صبا
|
|
بدادمی عجب آورد گفت گستردی
|
بگفتمش که چرا بیگه آمدی ای دوست
|
|
بگفت سیرو یدی یلده یلدشم اردی
|
بگفتمش ز رخ توست شهر جان روشن
|
|
ز آفتاب درآموختی جوامردی
|
بگفت طرح نهد رخ رخم دو صد خور را
|
|
تو چون مرا تبع او کنی زهی سردی
|
بقای من چو بدید و زوال خود خورشید
|
|
گرفت در طلبم عادت جهان گردی
|
سجود کردم و مستغفرانه نالیدم
|
|
بدید اشک مرا در فغان و پردردی
|
بگفت نی که به قاصد مخالفی گفتی
|
|
به عشق گفت من و گفتنم درآوردی
|
بگفتمش گل بیخار و صبح بیشامی
|
|
که بندگان را با شیر و شهد پروردی
|
ز لطفهای توست آنک سرخ میگویند
|
|
به عرف حیله زر را بدان همه زردی
|
بگفت باش کم آزار و دم مزن خامش
|
|
که زرد گفتی زر را به فن و آزردی
|