به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی
|
|
بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی
|
کلید حاجت خلقان بدان شدهست دعا
|
|
که جان جان دعایی و نور آمینی
|
دلا به کوی خرابات ناز تو نخرند
|
|
مکن تو بینی و ناموس تا جهان بینی
|
در آن الست و بلی جان بیبدن بودی
|
|
تو را نمود که آنی چه در غم اینی
|
تو را یکی پر و بالیست آسمان پیما
|
|
چه در پی خر و اسپی چه در غم زینی
|
بگو بگو تو چه جستی که آنت پیش نرفت
|
|
بیا بیا که تو سلطان این سلاطینی
|
تو تاج شاه جهان را عزیزتر گهری
|
|
عروس جان نهان را هزار کابینی
|
چه چنگ درزدهای در جهان و قانونش
|
|
که از ورای فلک زهره قوانینی
|
به روز جلوه ملایک تو را سجود کنند
|
|
بنشنوند ز ابلیسیان که تو طینی
|
میان ببستی و کردی به صدق خدمت دین
|
|
کنند خدمت تو بعد از این که تو دینی
|
ستاره وار به انگشتها نمودندت
|
|
چو آفتاب کنون نامشار تعیینی
|
اگر چه درخور نازی نیاز را مگذار
|
|
برای رشک ز ویسه خوشست رامینی
|
خمش به سوره کنون اقرا بسی عمل کردی
|
|
ز قشر حرف گذر کن کنون که والتینی
|