اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی
|
|
وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی
|
وگر رفیق نسازد چرا تو او نشوی
|
|
وگر رباب ننالد چراش ادب نکنی
|
وگر حجاب شود مر تو را ابوجهلی
|
|
چرا غزای ابوجهل و بولهب نکنی
|
به کاهلی بنشینی که این عجب کاریست
|
|
عجب تویی که هوای چنان عجب نکنی
|
تو آفتاب جهانی چرا سیاه دلی
|
|
که تا دگر هوس عقده ذنب نکنی
|
مثال زر تو به کوره از آن گرفتاری
|
|
که تا دگر طمع کیسه ذهب نکنی
|
چو وحدتست عزبخانه یکی گویان
|
|
تو روح را ز جز حق چرا عزب نکنی
|
تو هیچ مجنون ندیدی که با دو لیلی ساخت
|
|
چرا هوای یکی روی و یک غبب نکنی
|
شب وجود تو را در کمین چنان ماهیست
|
|
چرا دعا و مناجات نیم شب نکنی
|
اگر چه مست قدیمی و نوشراب نهای
|
|
شراب حق نگذارد که تو شغب نکنی
|
شرابم آتش عشقست و خاصه از کف حق
|
|
حرام باد حیاتت که جان حطب نکنی
|
اگر چه موج سخن میزند ولیک آن به
|
|
که شرح آن به دل و جان کنی به لب نکنی
|