نهان شدند معانی ز یار بیمعنی
|
|
کجا روم که نروید به پیش من دیوی
|
کی دید خربزه زاری لطیف بیسرخر
|
|
که من بجستم عمری ندیدهام باری
|
بگو به نفس مصور مکن چنین صورت
|
|
از این سپس متراش این چنین بت ای مانی
|
اگر نقوش مصور همه از این جنس اند
|
|
مخواه دیده بینا خنک تن اعمی
|
دو گونه رنج و عذابست جان مجنون را
|
|
بلای صحبت لولی و فرقت لیلی
|
ورای پرده یکی دیو زشت سر برکرد
|
|
بگفتمش که تویی مرگ و جسک گفت آری
|
بگفتم او را صدق که من ندیدستم
|
|
ز تو غلیظتر اندر سپاه بویحیی
|
بگفتمش که دلم بارگاه لطف خداست
|
|
چه کار دارد قهر خدا در این مأوی
|
به روز حشر که عریان کنند زشتان را
|
|
رمند جمله زشتان ز زشتی دنیی
|
در این بدم که به ناگاه او مبدل شد
|
|
مثال صورت حوری به قدرت مولی
|
رخی لطیف و منزه ز رنگ و گلگونه
|
|
کفی ظریف و مبرا ز حیله حنی
|
چنانک خار سیه را بهارگه بینی
|
|
کند میان سمن زار گلرخی دعوی
|
زهی بدیع خدایی که کرد شب را روز
|
|
ز دوزخی به درآورد جنت و طوبی
|
کسی که دیده به صنع لطیف او خو داد
|
|
نترسد ار چه فتد در دهان صد افعی
|
به افعیی بنگر کو هزار افعی خورد
|
|
شد او عصا و مطیعی به قبضه موسی
|
از آن عصا نشود مر تو را که فرعونی
|
|
چو مهره دزدی زان رو به افعیی اولی
|
خمش که رنج برای کریم گنج شود
|
|
برای ممن روضهست نار در عقبی
|