میرسد ای جان باد بهاری
|
|
تا سوی گلشن دست برآری
|
سبزه و سوسن لاله و سنبل
|
|
گفت بروید هر چه بکاری
|
غنچه و گلها مغفرت آمد
|
|
تا ننماید زشتی خاری
|
رفعت آمد سرو سهی را
|
|
یافت عزیزی از پس خواری
|
روح درآید در همه گلشن
|
|
کب نماید روح سپاری
|
خوبی گلشن ز آب فزاید
|
|
سخت مبارک آمد یاری
|
کرد پیامی برگ به میوه
|
|
زود بیایی گوش نخاری
|
شاه ثمارست آن عنب خوش
|
|
زانک درختش داشت نزاری
|
در دی شهوت چند بماند
|
|
باغ دل ما حبس و حصاری
|
راه ز دل جو ماه ز جان جو
|
|
خاک چه دارد غیر غباری
|
خیز بشو رو لیک به آبی
|
|
کرد گل را خوب عذاری
|
گفت به ریحان شاخ شکوفه
|
|
در ره ما نه هر چه که داری
|
بلبل مرغان گفت به بستان
|
|
دام شما راییم شکاری
|
لابه کند گل رحمت حق را
|
|
بر ما دی را برنگماری
|
گوید یزدان شیره ز میوه
|
|
کی به کف آید تا نفشاری
|
غم مخور از دی وز غز و غارت
|
|
وز در من بین کارگزاری
|
شکر و ستایش ذوق و فزایش
|
|
رو ننماید جز که به زاری
|
عمر ببخشم بیز شمارت
|
|
گر بستانم عمر شماری
|
باده ببخشم بیز خمارت
|
|
گر بستانم خمر خماری
|
چند نگاران دارد دانش
|
|
کاغذها را چند نگاری
|
از تو سیه شد چهره کاغذ
|
|
چونک بخوانی خط نهاری
|
دود رها کن نور نگر تو
|
|
از مه جانان در شب تاری
|
بس کن و بس کن ز اسب فرود آ
|
|
تا که کند او شاه سواری
|