شوری فتاد در فلک ای مه چه شستهای
|
|
پرنور کن تو خیمه و خرگه چه شستهای
|
آگاه نیستند مگر این فسردگان
|
|
از آتش تو ای بت آگه چه شستهای
|
آتش خوران ره به سر کوی منتظر
|
|
با مردمان زیرک ابله چه شستهای
|
دل شیر بیشهست ولیکن سرش تویی
|
|
دل لشکر حقست و تویی شه چه شستهای
|
ای جان تیزگوش تو بشنو هم از درون
|
|
هم ره به توست بر سر هر ره چه شستهای
|
هین کز فراخنای دلت تا به عرش رفت
|
|
هیهای وصل و خنده و قهقه چه شستهای
|
دی بامداد دامن جانم گرفت دل
|
|
کان جان و دل رسید تو آوه چه شستهای
|
دولاب دولتست ز تبریز شمس دین
|
|
درزن تو دستها و در این ره چه شستهای
|