ای ساقیی که آن می احمر گرفتهای
|
|
وی مطربی که آن غزل تر گرفتهای
|
ای زهرهای که آتش در آسمان زدی
|
|
مریخ را بگو که چه خنجر گرفتهای
|
از جان و از جهان دل عاشق ربودهای
|
|
الحق شکار نازک و لاغر گرفتهای
|
ای هجر تو ز روز قیامت درازتر
|
|
این چه قیامتی است که از سر گرفتهای
|
ای آسمان چو دور ندیمانش دیدهای
|
|
در دور خویش شکل مدور گرفتهای
|
پیلان شیردل چو کفت را مسخرند
|
|
این چند پشه را چه مسخر گرفتهای
|
هان ای فقیر روز فقیری گله مکن
|
|
زیرا که صد چو ملکت سنجر گرفتهای
|
ای روی خویش دیده تو در روی خوب یار
|
|
آیینهای عظیم منور گرفتهای
|
ای دل طپان چرایی چون برگ هر دمی
|
|
چون دامن بهار معنبر گرفتهای
|
ای چشم گریه چیست به هر ساعتی تو را
|
|
چون کحل از مسیح پیمبر گرفتهای
|
هجده هزار عالم اگر ملک تو شود
|
|
بی روی دوست چیز محقر گرفتهای
|
داری تکی که بگذری از خنگ آسمان
|
|
کاهل چرا شدی صفت خر گرفتهای
|
خامش کن و زبان دگر گو و رسم نو
|
|
این رسم کهنه را چه مکرر گرفتهای
|