ای برده اختیارم تو اختیار مایی
|
|
من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی
|
گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد
|
|
غم این قدر نداند کخر تو یار مایی
|
من باغ و بوستانم سوزیده خزانم
|
|
باغ مرا بخندان کخر بهار مایی
|
گفتا تو چنگ مایی و اندر ترنگ مایی
|
|
پس چیست زاری تو چون در کنار مایی
|
گفتم ز هر خیالی درد سر است ما را
|
|
گفتا ببر سرش را تو ذوالفقار مایی
|
سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم
|
|
گفت ار چه در خماری نی در خمار مایی
|
گفتم چو چرخ گردان والله که بیقرارم
|
|
گفت ار چه بیقراری نی بیقرار مایی
|
شکرلبش بگفتم لب را گزید یعنی
|
|
آن راز را نهان کن چون رازدار مایی
|
ای بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه
|
|
آخر تو هم غریبی هم از دیار مایی
|
تو مرغ آسمانی نی مرغ خاکدانی
|
|
تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی
|
از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته
|
|
تو نور کردگاری یا کردگار مایی
|
از آب و گل بزادی در آتشی فتادی
|
|
سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی
|
این جا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد
|
|
این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی
|
خاموش کن که دارد هر نکته تو جانی
|
|
مسپار جان به هر کس چون جان سپار مایی
|