دل را تمام برکن ای جان ز نیک نامی
|
|
تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی
|
ای عاشق الهی ناموس خلق خواهی
|
|
ناموس و پادشاهی در عشق هست خامی
|
عاشق چو قند باید بیچون و چند باید
|
|
جانی بلند باید کان حضرتی است سامی
|
هستی تو از سر و بن در چشم خویش ناخن
|
|
زنار روم گم کن در عشق زلف شامی
|
در عشق علم جهل است ناموس علم سهل است
|
|
نادان علم اهل است دانای علم عامی
|
از کوی بینشانش زان سوی جهل و دانش
|
|
وز جان جان جانش عشق آمدت سلامی
|
بر بام عشق بیتن دیدم چو ماه روشن
|
|
بر در بماندهام من زان شیوههای بامی
|
گر مست و گر میم من نی از دف و نیم من
|
|
از شیوه ویم من مست شراب جامی
|
آن چهره چو آتش در زیر زلف دلکش
|
|
گردن ببسته جان خوش در حلقههای دامی
|
گوید غمت ز تیزی وقتی که خون تو ریزی
|
|
کای دل تو خود چه چیزی وی جان تو خود کدامی
|
ای جان شبی که زادی آن شب سری نهادی
|
|
دادی تو آنچ دادی وز جان مطیع و رامی
|
ای روح برپریدی بر ساحلی چریدی
|
|
دل دادی و خریدی آن را که تش غلامی
|
گر رند و گر قلاشی ما را تو خواجه تاشی
|
|
ای شمس هر طواشی تبریز را نظامی
|