دی عهد و توبه کردی امروز درشکستی
|
|
دی بحر تلخ بودی امروز گوهرستی
|
دی بایزید بودی و اندر مزید بودی
|
|
و امروز در خرابی دردی فروش و مستی
|
دردی بنوش ای جان بسکل ز هوش ای جان
|
|
ازرق مپوش ای جان تا که صنم پرستی
|
امروز بس خرابی هم جام آفتابی
|
|
نی کدخدای ماهی نی شوهر مهستی
|
افزونی از مساکن بیرونی از معادن
|
|
آن نیستی ولیکن هستی چنانک هستی
|
یک گوشه بسته بودی زان گوشه خسته بودی
|
|
آن بسته را گشودی رستی تمام رستی
|
حیوان سوار نبود جز بهر کار نبود
|
|
حیوان نهای تو حیی جستی ز کار جستی
|
تو پیک آسمانی چون ماه کی توانی
|
|
تا تو سوار پایی تا تو به دست شستی
|
خامش مده نشانی گر چه ز هر بیانی
|
|
شد مرهم جهانی هر خستهای که خستی
|