ای گوهر خدایی آیینه معانی
|
|
هر دم ز تاب رویت بر عرش ارمغانی
|
عرش از خدای پرسد کاین تاب کیست بر من
|
|
فرمایدش ز غیرت کاین تاب را ندانی
|
از غیرت الهی در عرش حیرت افتد
|
|
زیرا ز غیرت آمد پیغام لن ترانی
|
زان تاب اگر شعاعی بر آسمان رسیدی
|
|
از آسمان نمودی صد ماه آسمانی
|
اندر جمال هر مه لطف ازل نمودی
|
|
هر عاشقی بدیدی مقصودهای جانی
|
در راه ره روان را رنج و طلب نبودی
|
|
خوف فنا نبودی اندر جهان فانی
|
یک بار دردمیدی تا جان گرفت قالب
|
|
دردم تو بار دیگر تا جان شود عیانی
|
از یک شعاع رویت چون لامکان مکان شد
|
|
هم برق تو رساند او را به لامکانی
|
انگشتری لعلت بر نقد عرضه فرما
|
|
تا نعرهها برآید از لعلهای کانی
|
یک جام مان بدادی تا رختها گرو شد
|
|
جامی دگر از آن می هم چاره کن تو دانی
|
جانی رسید ما را از شمس حق تبریز
|
|
کان جان همینماید در غیب دلستانی
|