به شکرخنده اگر میببرد جان ز کسی
|
|
میدهد جان خوشی پرطربی پرهوسی
|
گه سحر حمله برد بر همه چون خورشیدی
|
|
گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی
|
گه یکی تنگ شکربار کند بهر نثار
|
|
گه شود طوطی جان گر بچشد زان مگسی
|
گه مدرس شود و درس کند بر سر صدر
|
|
تا شود کن فیکون صدر جهان مرتبسی
|
گه دمد یک نفسی عیسی مریم سازد
|
|
تا گواه نفسش باشد عیسی نفسی
|
گه خسی را بکشد سرمه جان در دیده
|
|
گه نماید دو جهان در نظرش همچو خسی
|
متزمن نظری داری و هرچ آید پیش
|
|
هم بر آن چفسد و حمله نبرد پیش و پسی
|
صالح او آمد و این هر دو جهان یک اشتر
|
|
ما همه نعره زنان زنگله همچون جرسی
|