تیغ را گر تو چو خورشید دمی رنده زنی
|
|
بر سر و سبلت این خنده زنان خنده زنی
|
ژنده پوشیدی و جامه ملکی برکندی
|
|
پاره پاره دل ما را تو بر آن ژنده زنی
|
هر کی بندی است از این آب و از این گل برهد
|
|
گر تو یک بند از آن طره بر این بنده زنی
|
ساقیا عقل کجا ماند یا شرم و ادب
|
|
زان می لعل چو بر مردم شرمنده زنی
|
ماه فربه شود آن سان که نگنجد در چرخ
|
|
گر تو تابی ز رخت بر مه تابنده زنی
|
ماه میگوید با زهره که گر مست شوی
|
|
ز آنچ من مست شدم ضرب پراکنده زنی
|
ماه تا ماهی از این ساقی جان سرمستند
|
|
نقد بستان تو چرا لاف ز آینده زنی
|
خیز کامروز همایون و خوش و فرخندهست
|
|
خاصه که چشم بر آن چهره فرخنده زنی
|
سر باز از کله و پاش از این کنده غمی است
|
|
برهد پاش اگر تیشه بر این کنده زنی
|
هله ای باز کله بازده و پر بگشا
|
|
وقت آن شد که بر آن دولت پاینده زنی
|
همچو منصور تو بر دار کن این ناطقه را
|
|
چو زنان چند بر این پنبه و پاغنده زنی
|