گر تو ما را به جفای صنمان ترسانی
|
|
شکم گرسنگان را تو به نان ترسانی
|
و به دشنام بتم آیی و تهدید دهی
|
|
مردگان را بنشانی و به جان ترسانی
|
ور به مجنون سقطی از لب لیلی آری
|
|
همچو مخمورکش از رطل گران ترسانی
|
من که چون دیگ بر آتش ز تبش خشک لبم
|
|
گوش آنم کم از آن چرب زبان ترسانی
|
گرگ هجران پی من کرد و مرا ننگ آورد
|
|
گرگ ترسد نه من ار تو به شبان ترسانی
|
بادهای گر تو ز تلخی ویم بیم دهی
|
|
سادهای گر مگسان را تو بخوان ترسانی
|
پاکبازند و مقامر که در این جا جمعند
|
|
نیست تاجر که تو او را به زیان ترسانی
|
چون خیالات لطیفند نه خونند و نه گوشت
|
|
که تو تیری بزنی یا به کمان ترسانی
|