گر گریزی به ملولی ز من سودایی
|
|
روکشان دست گزان جانب جان بازآیی
|
زین خیالی که کشان کرد تو را دست بکش
|
|
دست از او گر نکشی دست پشیمان خایی
|
رو بدو آر و بگو خواجه کجا میکشیم
|
|
کسمان ماه ندیدهست بدین زیبایی
|
رایگان روی نمودهست غلط افتادی
|
|
باش تا در طلب و پویه جهان پیمایی
|
گنده پیر است جهان چادر نو پوشیده
|
|
از برون شیوه و غنج و ز درون رسوایی
|
چو بدان پیر روی بخت جوانت گوید
|
|
سرخر معده سگ رو که همان را شایی
|
لا یغرنک سد هوس عن رایی
|
|
کم قصور هدمت من عوج الا رآ
|
اشتهی انصح لکن لسانی قفلت
|
|
اننی انصح بالصمت علی الاخفا
|
این همه ترس و نفاق و دودلی باری چیست
|
|
نه که در سایه و در دولت این مولایی
|
بیم از آن میکندت تا برود بیم از تو
|
|
یار از آن میگزدت تا همه شکر خایی
|
شمس تبریز نه شمعی است که غایب گردد
|
|
شب چو شد روز چرا منتظر فردایی
|