برو ای عشق که تا شحنه خوبان شدهای
|
|
توبه و توبه کنان را همه گردن زدهای
|
کی شود با تو معول که چنین صاعقهای
|
|
کی کند با تو حریفی که همه عربدهای
|
نی زمین و نه فلک را قدم و طاقت توست
|
|
نه در این شش جهتی پس ز کجا آمدهای
|
هشت جنت به تو عاشق تو چه زیبا رویی
|
|
هفت دوزخ ز تو لرزان تو چه آتشکدهای
|
دوزخت گوید بگذر که مرا تاب تو نیست
|
|
جنت جنتی و دوزخ دوزخ بدهای
|
چشم عشاق ز چشم خوش تو تردامن
|
|
فتنه و رهزن هر زاهد و هر زاهدهای
|
بی تو در صومعه بودن بجز از سودا نیست
|
|
ز آنک تو زندگی صومعه و معبدهای
|
دل ویران مرا داد ده ای قاضی عشق
|
|
که خراج از ده ویران دلم بستدهای
|
ای دل ساده من داد ز کی میخواهی
|
|
خون مباح است بر عشق اگر زین ردهای
|
داد عشاق ز اندازه جان بیرون است
|
|
تو در اندیشه و در وسوسه بیهدهای
|
جز صفات ملکی نیست یقین محرم عشق
|
|
تو گرفتار صفات خر و دیو و ددهای
|
بس کن و سحر مکن اول خود را برهان
|
|
که اسیر هوس جادویی و شعبدهای
|