قسمت پنجم

بر گوش دلم ز غیب آواز رسان مرغ دل خسته را به پرواز رسان
یا رب که به دوستی مردان رهت این گمشده‌ی مرا به من باز رسان

یا رب تو مرا به یار دمساز رسان آوازه‌ی دردم بهم آواز رسان
آن کس که من از فراق او غمگینم او را به من و مرا به او بازرسان

قومی که حقست قبله‌ی همتشان تا سر داری مکش سر از خدمتشان
آنرا که چشیده زهر آفاق زدهر خاصیت تریاق دهد صحبتشان

فریاد ز شب روی و شب رنگیشان وز چشم سیاه و صورت زنگیشان
از اول شب تا به دم آخر شب اینها همه در رقص و منم چنگیشان

رخسار تو بی نقاب دیدن نتوان دیدار تو بی حجاب دیدن نتوان
مادام که در کمال اشراق بود سر چشمه‌ی آفتاب دیدن نتوان

با گلرخ خویش گفتم: ای غنچه دهان هر لحظه مپوش چهره چون عشوه دهان
زد خنده که: من بعکس خوبان جهان در پرده عیان باشم و بی پرده نهان

حاصل زدر تو دایما کام جهان لطف تو بود باعث آرام جهان
با فیض خدا تا بابد تابان باد مهر علمت مدام بر بام جهان

بنگر به جهان سر الهی پنهان چون آب حیات در سیاهی پنهان
پیدا آمد ز بحر ماهی انبوه شد بحر ز انبوهی ماهی پنهان

چون حق به تفاصیل شون گشت بیان مشهود شد این عالم پر سود و زیان
گر باز روند عالم و عالمیان با رتبه‌ی اجمال حق آیند عیان

سودت نکند به خانه در بنشستن دامنت به دامنم بباید بستن
کان روز که دست ما به دامان تواست ما را نتوان ز دامنت بگسستن