رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان | گفتا: از غیر دوست بر بند زبان | |
گفتم که: غذا؟ گفت: همین خون جگر | گفتم: پرهیز؟ گفت: از هر دو جهان |
□
رویت دریای حسن و لعلت مرجان | زلفت عنبر صدف دهان در دندان | |
ابرو کشتی و چین پیشانی موج | گرداب بلا غبغب و چشمت طوفان |
□
فریاد و فغان که باز در کوی مغان | میخواره ز می نه نام یابد نه نشان | |
زانگونه نهان گشت که بر خلق جهان | گشتست نهان گشتن او نیز نهان |
□
هستی به صفاتی که درو بود نهان | دارد سریان در همه اعیان جهان | |
هر وصف زعینی که بود قابل آن | بر قدر قبول عین گشتست عیان |
□
آن دوست که هست عشق او دشمن جان | بر باد همی دهد غمش خرمن جان | |
من در طلبش دربدر و کوی به کوی | او در دل و کرده دست در گردن جان |
□
یا رب ز قناعتم توانگر گردان | وز نور یقین دلم منور گردان | |
روزی من سوختهی سرگردان | بی منت مخلوق میسر گردان |
□
یا رب زدو کون بینیازم گردان | وز افسر فقر سرفرازم گردان | |
در راه طلب محرم رازم گردان | زان ره که نه سوی تست بازم گردان |
□
یا رب ز کمال لطف خاصم گردان | واقف بحقایق خواصم گردان | |
از عقل جفا کار دل افگار شدم | دیوانهی خود کن و خلاصم گردان |
□
دارم گله از درد نه چندان چندان | با گریه توان گفت نه خندان خندان | |
در و گهرم جمله بتاراج برفت | آن در و گهر چه بود دندان دندان |
□
دنیا گذران، محنت دنیا گذران | نی بر پدران ماند و نی بر پسران | |
تا بتوانی عمر به طاعت گذران | بنگر که فلک چه میکند با دگران |