در حضرت پادشاه دوران ماییم | در دایرهی وجود سلطان ماییم | |
منظور خلایقست این سینهی ما | پس جام جهان نمای خلقان ماییم |
□
افتاده منم به گوشهی بیت حزن | غمهای جهان مونس غمخانهی من | |
یا رب تو به فضل خویش دندانم را | بخشای به روح حضرت ویس قرن |
□
ای چشم من از دیدن رویت روشن | از دیدن رویت شده خرم دل من | |
رویت شده گل، خرم و خندان گشته | روشن مه من گشته ز رویت دل من |
□
ای دوست ترا به جملگی گشتم من | حقا که درین سخن نه زرقست و نه فن | |
گر تو زوجود خود برون جستی پاک | شاید صنما به جای تو هستم من |
□
بگریختم از عشق تو ای سیمین تن | باشد که زغم باز رهم مسکین من | |
عشق آمد واز نیم رهم باز آورد | مانندهی خونیان رسن در گردن |
□
فریاد ز دست فلک بی سر و بن | کاندر بر من نه نو بهشت و نه کهن | |
با این همه نیز شکر میباید کرد | گر زین بترم کند که گوید که مکن |
□
ای خالق ذوالجلال وحی رحمان | سازندهی کارهای بی سامانان | |
خصمان مرا مطیع من میگردان | بیرحمان را رحیم من میگردان |
□
بحریست وجود جاودان موج زنان | زان بحر ندیده غیر موج اهل جهان | |
از باطن بحر موج بین گشته عیان | بر ظاهر بحر و بحر در موج نهان |
□
جانست و زبانست زبان دشمن جان | گر جانت بکارست نگهدار زبان | |
شیرین سخنی بگفت شاه صنمان | سر برگ درختست، زبان باد خزان |
□
چندین چه زنی نظاره گرد میدان | اینجا دم اژدهاست و زخم پیلان | |
تا هر که در آید بنهد او دل و جان | فارغ چه کند گرد سرای سلطان |